آدم!

راست میگه مامان!

هر کی تا یه اندازه صبر داره! طاقت داره! تحمل داره

به یه جایی میرسه که دیگه کم نمیاره

میبُره... نفس به شماره می افته... یک... دو... سه... |/ــــــ|/ــــ|/ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ الفاتحه!

حالا دیگه کار به جایی رسیده که من از غریبه ها هیچ توقعی ندارم...

هیچ انتظاری... خُب غریبه ان دیگه... اگه بهت نارو زدن... اگه از پشت بهت خنجر زدن... ناراحت نیستی... داغ نمی کنی...

با خودت میگی غریبه اس بیشتر از این انتظار نمیره ازش!

اما یکی به من بگه با خودیا چیکار کنم؟!!!!

با اون آدم بلانسبت شما نفهم و بیشعوری که خاطره هات رو میخوونه و میره به فامیل میگه:مریم با شوهرش بهم زده اما به روی خودش نمیاره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سرم سوت کشید!... خندیدم... خندیدم... خندیدم... و قهقهه زدم! اونقدر خندیدم که اشکام جاری شد!

مامان اما بغض کرده بود!... منو گرفت توی بغلش و آروم آروم گریه کرد...

و فقط یه جمله گفت:این حیوونای آدم نما کی دست از سرمون برمیدارن؟؟؟

اونم مامانِ من که فقط براشون خوبی داشته... وقت شادیاشون خندید حتی اگه خودش غمی توی دلش بوده و وقت غمهاشون گریه کرده حتی اگه خودش شاد بوده...

من که گناهکارم و فقط قضاوت رو میدم همون عادل و قادری که اون بالا نشسته و جای حق هم نشسته

اما می پرسم ازت (آدم!!!!) جواب دل شکستۀ مامان رو چجوری میدی؟!

جواب دونه دونه اشکاش رو چجوری میدی؟!

تو اعتقاد نداری!... اصلن آدم نیستی که معتقد باشی!... اما همه چی رو می سپارم دست خدا!

خودش قضاوت میکنه...

من میگذرم... مث همیشه که گذشتم به سکوت... 

اما میدمش دست خدا که حق اون اشکای توی خلوتم رو ازت بگیره... آدم!!!!!!!!!!!


نظرات 10 + ارسال نظر
امین اتاقک پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 18:28 http://otaghak.blogsky.com

"من میگذرم... مث همیشه که گذشتم به سکوت.. "

منم اینکارو خیلی کردم و سپردم به خدا ولی هیچ وقت ندیدم به سزای کاراشون برسن!! حتما حکمتی داره

اینجور آدما دور و ورمون انقد زیادن که نگو
و ضربه ای که آدم ازشون میخوره یه زخم میشه رو دل آدم که جاش واسه همیشه میمونه

حتی فکر کردن به سادگی خودت در برابر گرگ صفتی اونا، عذابت میده

میفهمم

ببین امین جان... قرار نیست که براشون یه اتفاقی بیفته که مثلا ما با چشمای خودمون ببینیم که به سزای کارشون رسیدن...
گاهی یه حالتی یه حسی براشون پیش میاد که شاید توی درون خودشون هزار بار آرزوی مرگ کنن
و این از صدتا رخداد و اتفاق مهم تره
جاش واسه همیشه میمونه و گاهی بخاطر مصلحتهایی مجبوری دوباره باهاشون باشی و به رو خودت نیاری که ازشون یه زخم به یادگار داری... و این فاجعه اس
خیلی خیلی بحران سختی رو گذروندم... من چه فکرایی در مورد اونا میکردم و اونا توی فکر نابود کردن من بودن... اینم خیلی دردناکه...

محمدرضا شنبه 7 تیر 1393 ساعت 08:59 http://mamreza.blogsky.com

اگر بعضیا نباشن پشت سر تون حرف بزنن که تو به موفقیتت پی نمی بری.
حسادت مرض بدیه که دارن و یا خوب نمیشن اصلا یا دیر خوب میشن.
بهترین حالت همینه که خودت انتخاب کردی آبجی.
صبر کن و تا می تونی بهانه دستشون نده خودشون خسته میشن
ان مع العسر یسرا...
درضمن آبجی خانم یه خدای مهربون بالاسرتونه که می ارزه به همه آدمای دنیا.خودتو مثل همیشه بسپر به خودش و خیالت راحت راحت باشه که هواتو داره...

جملۀ اولت خیلی قشنگ بود داداش
بله میگه حسود هرگز نیاسود...
و تا میتونیم صبوری به خرج میدیم و اگه تموم شد میریم از بازار میخریم...
بله همیشه گفتم و بازهم میگم خدا برایم کافیست...
مرسی محمدرضای عزیز

آتش شنبه 7 تیر 1393 ساعت 00:05 http://dideno.blogsky.com

سلام
بله خیلی حس بدی است وقتی که میفهمی یک بظاهر دوست
درحقت نارفیقی می کند . با شما ابراز همدردی می کنم البته
دنیا دارمکافات است و مطمئناً روزی چنین نارفیقی برسر خودش
نیز خواهد آمد . اگر عبرت بگیرند که بازهم گمان نکنم .

سلام آتش عزیز
بیشتر برای وقتهایی بود که براشون میذاشتم و ارزشی که براشون قائل بودم ناراحتمـ...
همه چی به باد فنا رفت
من دوست ندارم هیچ گزندی بهشون برسه و فقط دعا میکنم خدا آرامش رو بذاره توی دلشون و به راه راست هدایتشون کنه
ممنونم از ابراز همدردی تون

یه خواننده پنج‌شنبه 5 تیر 1393 ساعت 21:14

سلام شنیدی میگن مومن آینه مومنه منم به عنوان یه خواننده وبلاگت چند توصیه خواهرانه بهت میکنم اولا اینکه میومدی از شوهرت از روزگار خوبت مینوشتی کم کم چشم شدی مردم خیلی حسود وتنگ نظرن و بعدم به جای فرار به راهت ادامه بده و سعی کن هیچکی ناراحتیتو نبینه و سو استفاده نکنه حالا واقعا شما با شوهرت به مشکل برخوردی؟

سلام
حرفات خیلی به دلم نشست...
یه مشکل و یه قهر کوچیک بود که الحمدلله حل شد
مرسی از حضورت

یک سبد سیب سه‌شنبه 3 تیر 1393 ساعت 13:02 http:/http://yeksabadsib.blog.ir/

Oo

مریم چی شده...

چه خبره اینجا!

سلام لیلا جان
هیچی نشده فقط من صبرم تموم شده
به همین راحتی!

m دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 23:08

اینجا همون وبلاگ سابقه ؟ مریم و شهرام؟

نه! اشتباه اومدین!

بیداربیقرار دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 14:04 http://WWW.HEARTHOME.BLOGFA.COM

خدایا خوب میدانی که آدم بودن و ماندن
دراین دنیا ، چه دشوار است !
چه زجری میکشد ، آنکس
که
انسان است
واز
احساس سرشار است
انشالله دلت آروم بشه خواهری

ممنونم عزیزدلم

دل آرام یکشنبه 1 تیر 1393 ساعت 22:20 http://delaramam.blogsky.com

حق داری... حق داره مامان عزیزت که انقدر ناراحت باشه... امان از آدمهای متظاهر و دروغگو...

دلم شکسته از دستشون...
دوست دارم برم جایی که هیچ آدم متظاهری نباشه
آدم بودن سخته دلی...

مقداد یکشنبه 1 تیر 1393 ساعت 15:47 http://northman.blogsky.com

چی شده؟خراب شد همه چی؟

هیچی نشده مقداد!
فقط بعضی از آدما آدم نیستن فقط ادای آدم رو در میارن...
هیچی خراب نشده به کوریِ چشم حسودا!

مریم یکشنبه 1 تیر 1393 ساعت 12:59

خسته ام!
از آدما...
از حرفاشون
از نگاهشون
از قضاوتاشون
خیلی خیلی هم خسته ام!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.